بیا با هم حرفبزنیم...
مثلا از احساست بگو...
یا مثلا درد دل کن، بغضات را بشکن...
اصلا نکند از من دلگیر شده باشی؟
نکند غمگین باشی؟
نکند غصه بخوری؟
غمهای من و تو معتبر نیستند. مثل برگهای خزان فرو میریزند...
آنچه اصیل است، شادیهای ماست که سبز است...
گیرم که این روزها، دانهاش مانده باشد در دل خاک...
من و تو، جوانه میزنیم...
فصل سوم، موسمِ کم شدنهاست. از درختان، برگ؛ از آسمان، باران؛
از شبانه روز، آفتاب و از آسمان، پرندگان کوچنده!
تو اما به من اضافه شو!
«پاییز» با همین غافلگیریهاست که زیباست...
سرزده، سر برس...
دل به دلت خواهم داد...
بازدید : 450
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 5:38